یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

عشق مامانی

سلام عشق مامانی و نفسم یکتا دیشب ساعت ٨ بود که رفتیم خونه خودمون تو فورا" تا من داشتم وسیله ها را از توی ماشین بر می داشتم رفتی خونه المیرا هر جی گفتم دور وقته گفتی من بچه ام گناه دارم دلم برایت سوخت و گفتم زود بیایی تا شام درست کردم چایی برای بابای دم کردم شد ساعت ١٠ دو بار اومدم دنبالت که نیومدی گفتی من هنوز بازی نکردم بابایی ساعت ١٠ بود که امد که مجبور شدم به زور بیارمت بالا هنوز داشتی گریه می کردیی که وقتی دیدی بابایی اومده ترسیدی و چیزی نگفتی قربون ترس امروز قرار بود بری خونه عزیز کوچیکه مامان من ولی عزیز کمی کار داشت مجبور شدی بری خونه عزیز بزرگه خیلی گریه کردی الهی قربونت برم که خاله مریم مجبور شد ساعت ١١ ...
30 بهمن 1390

آیا زمان رسیدن یک نوازد دیگه شده یا نه .......

سلام نفس مامانی یکتا گلممممممممممم خوبی دخترم این دور روز توی خونه موندم خیلی خوب بود تو ناقلا که همش در حال خواب و استراحت بودی یا بازی کردن قربونت برم مامانی راستی امسال مامانی که زرنگ شده اون از خرید لباس عید برای تو این هم دور روز خونه تکونی کردم البته نه تمام فقط اشپزخانه را به قول دوستان از همه مهم تر همون اشپزخانه هست . راستی عزیزم یک چیزی را فکر من را مشغول کردی و ان هم ایا الان زمانش رسیده که بتوانم دوباره باردار بشوم یا نه چون همه می گویند فاصله سنی از 4 سال بیشتر نشه بخدا نمی دانم چه کار کنم چون کمی اذیت می کنه (یواش می گم نفهمی ) همه به من می گویند یکی دیگه بیاییه اذیت کردنش نصفه می شه نمی دانم توکل به خ...
24 بهمن 1390

خرید عید

سلام نفس مامانی دیروز که اومدم دنبالت با هم رفتیم که لباس برای عیدت بخرم ببین مامانی چقدر زرنگ شده از الان به فکر عیدت هستم . خلاصه با هم رفتیم بیرون پاساژ سالار یک پیراهن خوشکل ناز به رنگ طوسی و کت کوچکی روشبود قرمز رنگ خیلی ناز بودند برایت خریدم می خواستم برایت تاپ شلوارک بخرم که گفت اواخر اسفند ماه می اورند. 41000 تومان لباسی برایت خریدم و قرار شده که عصری برایت کفش بخرم (از دایی علی) وقتی می خواستیم سوار ماشین بشیم هوا خیلی تا خیلی سرد بود که از سزما راه نمی رفتی مجبور شدم تا پای ماشین بغلت کنم فورا پالتوم را در اوردم و انداختم روی تو نفسم بخاری ماشین هم روشن کردم تا گرم بشی همین که گرم شدی به خواب رفتی چه ناز خواب رف...
17 بهمن 1390

دختر گلمممممممممم

سلام عزیز مامان خوبی نفس مامان الان زنگ زدم خونه عزیز کوچیکه خودت گوشی را برداشتی و با ناز گفتی الوووووووووووو الهی قربون اون الو گفتنت بشم مامانی گفتی مامان زنگ بزن به گوشی خاله مریم می خواهم راه برم باتو صحبت کنم ای جان قربونت برم که دیگه بزرگ شدی عروسکم دیروز عصر ساعت 6 اومدم دنبالت گفتی مامانی نگاه کن تاریک شده الان می ایی دنبالم من را باش با هم رفتیم دوری توی خیابان زدیم برایت یک ذرت میکزیکی گرفتم و اومدم خونه ساعت 8 بود که رفتی پیش المیرا تا ساعت 9 اونجا بودی و بازی می کردی ساعت 9 بود که امدی خونه خودمون تا بابایی ساعت 10 بود از ساعت 9 تا 12 که خوابیدی 3 بار سی دی پلنگ صورتی تماشا کردی دیگه داشت حالم بد ...
16 بهمن 1390

گردش جمعه شب

سلام به نفس مامان یکتا جان   ببخشید که دیر آپ می کنم این چند وقت بازرس داشتیم ایزو صنایع و غیره اصل" وقت نداشتم  شرمنده عزیزم خوب از این چند وقت بگم که خیلی تا خیلی شیطون شدی به قول همه از دست تو گریه می کنند قربون اون شیطونی هایت برم مامانی تازگی هم خیلی گله از کار کردن من می کنی هر وقت که خونه می رویم می گی مامانی تو من را دوست ندارم می گم تو عشق من هستی می گی پس چرا می ری سرکار من را تنها می گذاری قربونت برم مامان جون باید کمی تحمل کنی . خوب از دیروز جمعه بگم شب پنجشنبه طبق روزهای پنجشنبه دیگه تا ساعت 3 بیدار بودیم و فیلم تماشا می کردیم تو دخمل گلم تا وقتی ...
15 بهمن 1390
1